شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

سردار جنگهای نامنظم شهید علیرضا ماهینی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

۳۲ مطلب با موضوع «خاطرات شهید علیرضا ماهینی» ثبت شده است

۱۸
مهر

شهید علیرضا ماهینیخاطرات سردار شهید علیرضا ماهینی (قسمت بیست و دوم)

در دهلاویه تحت فرماندهی علیرضا بودیم. از بوشهر به اهواز اعزام و در مدرسه شهید دلبری مستقر شدیم. در آنجا چند هفته ای ماندیم سپس علیرضا از طرف ستاد جنگهای نامنظم شهید چمران، خط دهلاویه را تحویل گرفت. چند روز بعد از تحویل گرفتن خط دهلاویه بود که نیروها را از اهواز به منطقه اعزام کردند...

  • آزاده بوشهری
۱۷
مهر

شهید علیرضا ماهینیخاطرات سردار شهید علیرضا ماهینی (قسمت بیست و یکم)

قبل از عملیات «فرسیه» در اواخر اسفند ماه سال ۱۳۵۹، یکسری شناسایی صورت گرفت و قرار شد که ما شبانه به قلب دشمن حمله کنیم و خود را به خاکریز دشمن برسانیم. موقعیت آن خاکریز برای دشمن بعثی بسیار حائز اهمیت بود، در حقیقت دژ محکم و سنگرگاه دشمنان ما بود. عراقی ها از آن خاکریز برای استقرار نیروهای خود استفاده می کردند و بعد از استقرار در پشت این خاکریز استراتژیک، جاده خرمشهر- اهواز را زیر آتش خود داشتند....

  • آزاده بوشهری
۱۶
مهر

شهید علیرضا ماهینیخاطرات سردار شهید علیرضا ماهینی (قسمت بیستم)

در اوایل جنگ که مردم با مبارزه و رزم آشنایی نداشتند، بحث آموزش نیروهای مردمی بین دلسوزان انقلاب و رزمندگان درون جبهه مطرح بود. علیرضا نیز مانند سایر دلسوزان انقلابی آن دوران به طور فعال برای آموزش مردم اقدام می کرد. او در اولین اعزامی که از بوشهر به جبهه صورت گرفت، بدون هیچ وابستگی و دلبستگی به خانواده و شغل و بدون لحظه ای تأمل، محیط شهر را رها کرد و به سمت میدان کارزار شتافت...

  • آزاده بوشهری
۱۵
مهر

شهید علیرضا ماهینی

 

خاطرات سردار شهید علیرضا ماهینی (قسمت نوزدهم)

یک روز علیرضا بهم گفت: «امشب شما با بچه ها باید بروی و تامین آنها باشی تا بچه ها شناسایی انجام بدهند تا اگر احیاناً عراقیها مین کار گذاشته باشند، خنثی کنند و راه را هموار نمایند تا برادرانی که می خواهند عملیات انجام بدهند، مشکلی نداشته باشند»...

  • آزاده بوشهری
۱۴
مهر

شهید علیرضا ماهینی

 

خاطرات سردار شهید علیرضا ماهینی (قسمت هجدهم)

در منطقه ای که ما بودیم حمام و وسیله گرم کننده آب نبود. علیرضا نیمه شب بلند می شد، حلب بیست لیتری پر از آب می کرد، خار و خاشاک جمع آوری می کرد و پس از روشن کردن، آب را گرم می کرد تا در صورت نیاز بچه ها در مضیقه نباشد...

  • آزاده بوشهری
۱۳
مهر

شهید علیرضا ماهینی


خاطرات سردار شهید علیرضا ماهینی (قسمت هفدهم)

پس از حمله دشمن بعثی، جمع زیادی از بسیجی های استان آماده اعزام به جبهه شدند. من نیز به همراه دیگر دوستان با یک مینی بوس از بوشهر به اهواز اعزام شدیم...

  • آزاده بوشهری
۱۲
مهر

شهید علیرضا ماهینی


خاطرات سردار شهید علیرضا ماهینی (قسمت شانزدهم)

در تمام مدتی که در منطقه بودیم، هیچ گاه پیش نیامد که علیرضا بدون هماهنگی فرمانده، به زادگاه خود مراجعه کند...

  • آزاده بوشهری
۱۱
مهر

سردار شهید علیرضا ماهینی


خاطرات سردار شهید علیرضا ماهینی (قسمت پانزدهم)

عراقی ها به شدت غافلگیر شدند به طوری که فرصت پیدا نکردند حتی یک گلوله به طرف ما شلیک کنند...

  • آزاده بوشهری
۱۰
مهر

سردار شهید علیرضا ماهینی


خاطرات سردار شهید علیرضا ماهینی (قسمت چهاردهم)

علیرضا با حالت خاصی نیم خیز شد و گفت: «بچه ها آماده اید جلو برویم؟». با اعلام آمادگی نیروها، خط ها پشت سر علیرضا حرکت کردند....

  • آزاده بوشهری
۰۹
مهر

شهید علیرضا ماهینی


خاطرات سردار شهید علیرضا ماهینی (قسمت سیزدهم)

نیروها در آبراهی به ارتفاع 40 سانتی متر نشسته بودند. در کنار این آبراه درختچه هایی خشک و پراکنده وجود داشت. بعد از میدان مین این درختان و خاشاک به صورت فشرده وجود داشتند، طوری که اگر کسی از بین آنها عبور می کرد، ایجاد صدا می کردند...

  • آزاده بوشهری