شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

سردار جنگهای نامنظم شهید علیرضا ماهینی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

از من می خواستند که نان بپزم

سه شنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۳۰ ب.ظ


خاطره ای از شهید عبدالحسین اردشیری:

در اوایل انقلاب عبدالحسین کتابهای امام و اطلاعیه های ایشان را می آوردند و بین مدرسه ها پخش می کردند و از من می خواستند که نان بپزم تا وقتی بچه ها نیمه های شب از فعالیت بر می گردند به آنها غذا بدهم. آنها جلسه قرآن و ادعیه داشتند.

وقتی در جبهه ی شوش بود من چند بار بهش زنگ زدم ولی او از من درخواستی نموده و گفت: «به من زنگ نزن چون بچه ها همه نشسته اند و منتظرند که به آنها زنگ بزنند و وقتی شما زنگ می زنی من خجالت می کشم». من هم گفتم: «باشه دیگه زنگ نمی زنم».

وسایلی که از شورا می گرفتند مثل پنکه و غیره را با شهیدانی همچون رضا فرخ نیا بین مستمندان تقسیم می کردند و نمی گذاشتند که حتی یکی از این وسایل به خانه ی خودمان بیاید. ایشان وقتی که از بهداری حقوق می گرفتند اکثر حقوقشان را که چهار هزار تومان بود بین فقرا تقسیم می کردند.

عبدالحسین همچنین کتابهای مذهبی به جوانان همسایه و هم محله ای می داد و آنها را به راه راست هدایت می کرد. قبل از اینکه شهید شود به دلم افتاده بود که این دفعه که به جبهه می رود دیگه بر نمی گردد و همین طور هم شد.

راوی: «مادر شهید عبدالحسین اردشیری»
  • آزاده بوشهری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی