شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

سردار جنگهای نامنظم شهید علیرضا ماهینی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

باید چادر سیاه سر کنه؟ (5)

دوشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۶، ۰۳:۰۲ ق.ظ

حجاب

 

چگونه چادری شدم؟ (قسمت پنجم)

بابا صداشو تو گلو انداخت و گفت: «شما جواب منو ندادی، من دارم می گم کی گفته این باید چادر سر کنه؟ اینو بگو». حامد به دیوار تکیه داد و گفت: «خدا گفته». بابا گفت: «خدا گفته؟ خدا کجا گفته دختر جوونی که اومده ماه عسل باید چادر سیاه سر کنه؟ سئوال اینه اخوی». حامد گفت: «خدا گفته خانوما همیشه باید زیباییهاشونو بپوشونن، این دیگه ماه عسل و غیر ماه عسل نداره». بابا گفت: «شما جواب منو نمیدی، فقط میخوای در بری، یه سری حرفا رو هم سرِهم بندی می کنی تحویل میدی»...

کاملا معلوم بود حامد داره خودشو کنترل می کنه.  سعی می کرد تحت تاثیر حرفای بابا قرار نگیره و حرفاش رو منطقی مطرح کنه. صداشو که ناخواسته رفته بود بالا آورد پایین و مؤدبانه ادامه داد: «خدا اومده بر طبق واقعیتهای عالم، یه سری قوانین و ضوابط مناسبی وضع کرده. ما اگر خودمونو مسلمون و شیعه می دونیم باید به قوانینش پایبند باشیم. خدا از هر کسی که فکرشو بکنیم انسان رو بهتر می شناسه، چون خودش خلقش کرده. پس بهتر از بقیه هم می دونه چه چیزی انسان رو به فساد می کشونه، چه چیزی نمی کشونه، حالا اگه به دستوراتش عمل نکنیم بی انصافی نیست؟».

مامان با تاسف گفت: «چرا، هست». حامد گفت: «اما به نظر من بی انصافی که هیچ، نادونی محضه». بابا یه لحظه یه نگاه خاصی به مامان کرد و برگشت رو به حامد. چشمای ما بین بابا و حامد هی می رفت و بر می گشت.

حامد گفت: «این خدا اومد پیامبر رو فرستاد. بعدم بهش قانون حجاب رو ابلاغ کرد. تو قرآن اومده: ای پیامبر، اول به خانواده‌ی خودت و بعد به زنان مومن بگو که حجاب رو رعایت کنن، روسریهاشونو روی گردن و سینه‌هاشون بندازن، جوری راه نرن که زینتاشون معلوم بشه، با ناز صحبت نکنن، چشم چرونی نکنن و...، حضرت هم به دستور خدا حجاب رو واجب کرد. بعدش هم اماما اومدن و باز روی همون قانون حجاب تاکید کردن. روایتای زیادی هم داریم درمورد حجاب، هم از پیامبر و هم از اماما، خب مگه ما قرآن و پیامبر و ائمه رو قبول نداریم؟».

یه مکثی کرد، متوجه شدم گلوش خشک شده. پریدم از تو آشپزخونه یه لیوان آب جوشیده ی ولرم ریختم تو فنجون و آوردم دادم دستش و کنارش وایسادم. تو این فرصت مامان آروم در گوش بابا یه چیزی گفت که من نفهمیدم.

حامد یه ذره از آب جوشه رو خورد و گفت: «کلیات حجاب و یه سری از ریزه‌ کاریهاش اول از همه توی قرآن اومده که توضیح دادم، حالا کدوم آیه و سوره الان یادم نیست، بعد از مدتی هم که کم‌کم اسلام بین مردم مدینه جا افتاد و مردم پذیرشش رو پیدا کردن، حضرت شروع کردن به گفتن جزئیات و احکامش تا بالاخره تکمیل شد. ائمه هم همونا رو برای نسلای بعدی توضیح دادن و فرمودن تمام زینتای زن باید تو سطح جامعه پنهان باشه، نباید دیگران ببینن، اونوقت این چیزایی که شما می گفتین آخوند واجب کردن و فلان، همین آیه و روایت است. اگه با اینا مشکل دارین، میریم پیش یه آخوندی چیزی صحبت می کنیم، اگرم نه که هیچی، اعتراض نداره، بالاخره اگه ما میایم زیارت امام رضا (علیه السلام) یعنی این چیزا رو قبول داریم، مگه غیر از اینه».

اطلاعات خوب و جملات رَون حامد، همه حتی بابا رو منفعل کرده بود. احساس می کردم بابا، خصوصاً این آخرا بجای حرص خوردن داشت کم‌کم از دومادش خوشش میومد.

«حریم آسمانی»

 

برای مطالعه «حجاب» لطفاً اینجا را کلیک کنید.

  • آزاده بوشهری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی