شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

سردار جنگهای نامنظم شهید علیرضا ماهینی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

آن شب چه معجزه ای شد

شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۴:۳۵ ق.ظ


شهید محمدرضا وحدتیان


صبح روز هفتم آبان ماه سال 1361 ‏بود که اعلام کردند فردا فرمانده تیپ امام سجاد (علیه السلام) می خواهد بیاید و برای شما صحبت کند. ما در میان نمازخانه به خط شدیم و فرمانده تیپ آمد و نقشه عملیات و تز حمله را برای ما ترسیم کرد. البته به ما گفته نشد که امشب حمله است...

ساعت 9 ‏شب بود و همگی از خوشحالی نمی دانستیم باید چکار کنیم. از صبح تا شب آماده باش و بیدار بودیم. ‏حمله در ساعت 2 شب شروع شد. بعثی های متجاوز می دانستند که ما می خواهیم حمله کنیم و آن شب چه معجزه ای شد. گرد و خاک آسمان را پوشاند و ابر تمام آسمان را گرفت و به قدرت خداوند باران جاری شد. آن شب، از آن شبهای خاطره انگیز بود. متجاوزین بعثی منتظر حمله ما بودند و خودشان را مسلح و آماده کرده بودند.

‏رزمندگان ما در نیمه های شب، ساعت 2 ‏حمله را شروع کردند و به  ‏جلو رفتند. عراقی ها در جلو ما میدان مین کاشته بودند تا نتوانیم به راحتی از منطقه عبور کنیم. آن شب رزمندگان بی ترس و واهمه از میدان مین گذشتند و پیشروی کردند تا به محل تجمع بعثی ها رسیدند.

‏آنها جلو آب رودخانه را بسته و پل را منفجر کرده بودند و به همین دلیل نیروها نمی توانستند روی پل حرکت کنند. متجاوزین عراقی، آب رودخانه را باز کردند و آب تمام منطقه را فرا گرفت. نیروهای ما همچنان در نیمه شب به جلو می رفتند و با اینکه بسیاری از عزیزان ما که حدود چهل نفر بودند را آب با خود برد، ولی به یاری خدا از آب گذشتیم و به جلو پیشروی کردیم.

‏درگیری تا صبح ادامه داشت و اکثر آنها را به هلاکت رساندیم. صبح بود که وارد عملیات اصلی شدیم. ما با تمام توان درگیری و جنگ را شروع کردیم. ‏به جلو رفتیم، بعثی ها هم چون چاره ای نداشتند، خودشان را تسلیم می کردند. بعضی از آنها هم پا به فرار می گذاشتند. ما به حدی جلو رفتیم که توانستیم سنگرهای آنها را پاکسازی کنیم. سنگرها همه در اختیار ما قرار گرفتند. همه چیز در آنها پیدا می شد، لباس، شلوار، جوراب، تخمه و . . .

‏ما شب از خوراکی های آنها استفاده کردیم. تعدادی از نیروهای ما زخمی ‏و شهید شده بودند. ما هر روز با عراقیها در حال درگیری بودیم. هر روز تعدادی از آنها خودشان را تسلیم می کردند. چند شبانه روز در زیر سنگین ترین آتش خمپاره و توپ و تانک بودیم. ما با چند نفر برای پاکسازی منطقه ‏حرکت کردیم. همین طور که می رفتیم، دیدیم که یکی از بچه ها با آر.پی.جی به سمت «ایفای» عراقیها شلیک می کند، به آن نخورد. نفر بعدی موشک آر.پی.جی برداشت و شلیک کرد، باز هم نخورد. مجبور شدیم برویم جلو.

‏من در راه خسته شده بودم و به آنها گفتم: «شما بروید و آن ‏آیفا را بزنید و برگردید». با این که جلو هم رفته بودند، باز هم موفق نشدند که بزنند. خودم مقداری جلو رفتم و از کوله پشتی ام یک موشک آر.پی.جی بیرون آوردم و روی آر.پی.جی گذاشتم. آر.پی.جی را روی شانه ام گذاشتم و با ذکر خدا شلیک کردم. یک مرتبه مهمات درون «‏آیفا» ‏منفجر و به هوا پرتاب شد. می دانستم که ترکشهای آن به سمت من پرتاب می شوند به همین خاطر از آن محل دور شدم. چون احتمال داشت که ترکش به من بخورد.

‏خلاصه خداوند مثل همیشه به ما کمک کرد و من با همکاری دوستانم ‏تمام «آیفا» را منهدم کردیم. آر.پی.جی که از ترس جا گذاشته بودم را برداشتم و پیش بچه ها آمدم. بچه ها هم مثل من خوشحال بودند. در آن عملیات توانستیم حدود 600 ‏کیلومتر از سرزمین اسلام را آزاد کنیم.

‏هنوز عملیات ادامه داشت و به جلو می رفتیم. بعثی ها هم فرار می کردند. بعد از سه روز عملیات ما به عقب آورده شدیم و شب سیزده ماه محرم بود که دوباره برای استراحت به «دشت عباس» ‏آمدیم. ‏در طول عملیات، همواره از خداوند طلب توفیق می کردم و از کلیه گناهانم توبه می کردم و می خواستم که خدا ما را ببخشد و جزء لشکریان مخلص  خود سازد.

«دست نوشته های شهید محمدرضا وحدتیان»


  • آزاده بوشهری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی