من دیگر بر نمی گردم
سرانجام شب موعود فرا رسید. در سوم دی ماه سال 1365 عملیات کربلای چهار آغاز شد. من و محمدعلی همراه سایر رزمندگان سوار بر قایق شدیم و از جزیره مینو به سمت دشمن حرکت کردیم...
بعد از مدتی پیشروی به جزیره قطعه رسیدیم و در آنجا پیاده شدیم. وقتی به آنجا رسیدیم متوجه شدیم که عراق از عملیات آن شب خبردار شده است. زیرا آنها با تمام امکانات کاملأ آماده بودند و آسمان و زمین را با منور مثل روز روشن کرده بودند و با انواع و اقسام اسلحه و خمپاره و نارنجک به طرف ما تیراندازی می کردند به همین خاطر تعداد زیادی از رزمندگان در آنجا به شهادت رسیدند و تعدادی هم مجروح شدند.
به هر شکلی بود من و شهید همیشه بهار پیشروی کردیم و تا زیر سنگر عراقی ها رسیدیم و تصمیم گرفتیم با پرتاب نارنجک آتش سنگین دشمن را خاموش کنیم. ولی از اطراف به ما تیراندازی می شد و مرتب نارنجک پرتاب می کردند.
تصمیم گرفتیم کمی صبر کنیم تا فرصت مناسب تری پیش بیاد ولی هر لحظه وضعیت بدترمی شد تا اینکه ساعت 5 بود که شهید همیشه بهار از ناحیه گردن مورد اصابت ترکش نارنجک قرار گرفت و مجروح شد و دو تیر گرینف هم به من اصابت نمود و کنار هم افتادیم.
در آن لحظه حس کردم که شهید همیشه بهار قطع نخاع شد. رو به من کرد و گفت: «ما خیلی وقت است که تیر خورده ایم پس چرا ما شهید نمی شویم». بهش گفتم: «کمی صبر کن ما با هم به خانه بر می گردیم» و او گفت: «نه، من دیگر بر نمی گردم و تو سلام مرا به خانواده ام برسان» و شروع کرد به شهادتین گفتن و بعد از شهادتین چشمانش را روی هم گذاشت و به شهادت رسید.
راوی: «همرزم شهید محمدعلی همیشه بهار»
برای مطالعه «خاطرات همرزمان شهدا» لطفاً اینجا را کلیک کنید.
- ۹۶/۰۶/۲۷