شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

سردار جنگهای نامنظم شهید علیرضا ماهینی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

اینجا پوتین نداریم

پنجشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۶، ۰۴:۳۵ ق.ظ

شهید عبدالعلی میرسنجری


خاطره ای از شهید عبدالعلی میرسنجری

من دفترچه خاطراتی داشتم و همه ماجراهای روز را در آن می نوشتم. به من گفت: «چرا این کار را می کنی؟». گفتم: «فردا ممکن است عملیات شود. چه معلوم که ما سالم بمانیم یا شهید شویم. اگر شهید شدیم که چه بهتر و اگر زنده ماندیم، بعدها با مرور این خاطرات، جنگ و حوادث آن برایمان زنده می شود».

براستی الان که مدتهاست از زمان جنگ می گذرد، وقتی دفترچه را باز می کنم و نوشته های سرخ آن روزها را می خوانم، تمامی کارها و روزهایی که با شهید عبدالعلی و خیلی دیگر از شهیدان گذارانده ام، مانند فیلم از جلوی چشمانم می گذرد.

از پادگان نمونه به شوش آمدیم. همه ی برادران رزمنده، تجهیزات و وسایل مورد نیازشان را تحویل گرفتند، ولی عبدالعلی به غیر از کلاه، هیچ چیزی نگرفت. گفت: «وقتی لباس دارم، چرا بگیرم». کیسه سفیدی داشت که در حمله آبادان از عراقیها جا مانده بود و معمولاً وسایلش را در آن می گذاشت.

به شوش که رسیدیم، در مدرسه ای مستقر شدیم. من زیاد در کنار بچه ها نبودم، چون فردای آن روز کسانی که آر.پی.جی زن و تک تیرانداز بودند، به خط رفتند و ما بیسیم چی های گردان که در حدود ۲۵ نفر می شدیم را همان جا نگه داشتند. پس از اینکه دوستانمان به خط رفتند، ما نیز از آنجا به خانه ی دیگری در شوش رفتیم و از آن لحظه کار ما شروع شد.

در آنجا کلاسهای عقیدتی، آموزش بیسیم و برنامه ی بدنسازی داشتیم و اکثر صبحها نیز دو و نرمش انجام می دادیم. عبدالعلی پوتین نداشت و با اینکه چند بار از مسئولین آنجا درخواست پوتین کرد، ولی آنها می گفتند: «شما باید پوتین را در اهواز تهیه می کردی» و ایشان نیز در جواب می گفت: «من در اهواز کفش داشتم و به پوتین احتیاج نداشتم ولی حالا نه کفش دارم و نه پوتین»، مسئولین نیز گفتند: «اینجا پوتین نداریم، باید با همین وضعیت بسازی».

عبدالعلی گاهی کفش راحتی مرا می پوشید و من نیز پوتین می پوشیدم، گاهی نیز ایشان پوتین مرا می پوشید و من کفش راحتی به پا می کردم. تا اینکه بالاخره ایشان پوتینی تهیه کرد و از شر بی کفشی خلاص شد.

 ما در برنامه بدنسازی از شدت نرمش و دویدن زیاد، گاهی احساس ناتوانی می کردیم، ولی عبدالعلی اصلاً احساس خستگی نمی کرد. شاید دلیل آن این بود که ایشان ورزشکار بود و این مسائل برایش عادی بود.

وقتی بچه ها اعلام خستگی می کردند او همچنان سر حال و قبراق ادامه می داد و به بچه ها اصرار می کرد که خودمان ادامه نرمش را پی بگیریم. وی سرشار از نیرو و قدرت بود و حرکات ورزشی را به طرز ماهرانه ای انجام می داد.

زمانی که در شوش بودیم، دوره ای دیدیم و مدتی بعد، زمان امتحان عملی فرا رسید. باید دو نفر دو نفر می رفتیم و پیامها را می گرفتیم و می فرستادیم. از جمله این افراد، شهید یدالله نوذری و شهید عبدالعلی بودند. این دو نفر به کار بیسیم مسلط بودند و به همین علت هر گاه ما در کار با بیسیم به اشکالاتی برخورد می کردیم، از شهید عبدالعلی می پرسیدیم، چون ایشان در چندین عملیات به عنوان بیسیم چی شرکت داشتند و در این زمینه کاملاً ماهر شده بودند.

راوی: «همرزم شهید عبدالعلی میرسنجری»

 

برای مطالعه «خاطرات همرزمان شهدا» لطفاً اینجا را کلیک کنید.



  • آزاده بوشهری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی