نوعی از امر به معروف
خاطره ای از شهید عبدالعلی میرسنجری
بعد از پیروزی انقلاب عضو فدائیان اسلام شد. وی عـلاوه بر کار و تلاش روزانه، در فدائیان اسلام نیز حضور مفید و مستمری داشت. در اوقات فراغت به ورزش کشتی می پرداخت و با تمام این گرفتاریها و مشغولیات که داشت به مسائل مذهبی و دینی نیز بسیار مقید بود و آن را دنبال می کرد.
یک روز برای اعزام به بسیج سر زدم، اما عبدالعلی نبود. فردای آن روز در پادگان عبدالله مسگر شیراز بودیم که عبدالعلی هم به جمع ما پیوست. به او گفتم: «اگر می توانی کاری کن که همراه هم باشیم، زیرا تمام افراد تیپ ما از بچه های بوشهر هستند». با حسن زاده صحبت کردیم و حسن زاده نیز با مسئولین صحبت کرد و به هر ترتیبی بود آنها هم راضی شدند که عبدالعلی با ما همراه شود.
وقتی فهمید که موافقت کرده اند، وسایلش را پیش ما گذاشت و تمام حیاط بزرگ پادگان را دوید تا به دفتر اعزام نیرو برسد و بقیه کارها را درست و هماهنگ کند. با ما به اهواز آمد. صبح بود که به پادگان شهید بهشتی اهواز رسیدیم. من در آنجا بیشترین ارتباط را با او داشتم. از آن جا هم به پادگان نمونه رفتیم. او در یک اتاق بود و من در اتاق دیگری بودم.
یک روز صبح که از خواب بیدار شدم، گفتند: «عبدالعلی مریض شده». نزدش رفتم، گلویش به شدت عفونت کرده بود. ما به مراسم صبحگاه رفتیم و او و یکی دیگر از بچه ها به بیمارستان صحرایی نزد دکتر رفتند. داروهایش را گرفت و مصرف کرد و برای بار دوم که برای تهیه دارو به شهر رفت، من هم با او رفتم.
یک پیراهن خاکی رنگ از برادر شهیدش ناصر با خود داشت. یک شب تا دیر وقت نشست و پشت آن آیات قرآن و دعا نوشت. به او گفتم: «آیا درست است که آیه قرآن را روی پیراهن نوشته ای؟». گفت: «به این وسیله در خیابان و سایر جاها که می روم، مردم چشمشان به آیات الهی و دستورات خدا می افتد و این خود نوعی از امر به معروف است».
راوی: «همرزم شهید عبدالعلی میرسنجری»
برای مطالعه «خاطرات همرزمان شهدا» لطفاً اینجا را کلیک کنید.
- ۹۶/۰۶/۰۸