دوباره روز ما رفت و شب آمد / غروب آمد فغانی بر لب آمد
نگشتم با خبر از حال یارم / خبر از غصه های او ندارم
دعا خواندم که او باشد سلامت / نبیند رنج و محنت تا قیامت
دوباره روز ما رفت و شب آمد / غروب آمد فغانی بر لب آمد
نگشتم با خبر از حال یارم / خبر از غصه های او ندارم
دعا خواندم که او باشد سلامت / نبیند رنج و محنت تا قیامت
در میان مسیحیان از دورانی سخن گفته می شود که در آن بازگشت حضرت عیسی (علیه السلام) روی خواهد داد. رجعت مسیح در کتاب مقدس بیش از سی صد بار ذکر شده است و چندین باب کامل به این موضوع اختصاص دارد....
پدر شهید افشانمهر می گوید: حسن همیشه از من می خواست دعا کنم تا مانند حضرت علی اکبر (علیه السلام) با فرق شکافته از دنیا برود، همانطور هم شد. حسن در تیررس مستقیم دیده بان دشمن بوده و آتش دشمن خیلی سنگین بر سر رزمندگان فرو می ریخته، حسن از سنگر بیرون می آید و به بچه ها می گوید: «همگی همت کنید و بروید جلو». در همین حین، دیده بان دشمن پیشانی حسن را نشانه می گیرد و شلیک می کند.
راوی: «پدر شهید حسن افشانمهر»
برای مطالعه «خاطرات پدران شهدا» لطفاً اینجا را کلیک کنید.
خاطرات مقام معظم رهبری
یک وقتی در مقابل دو لشکر و نیم عراقی در غرب اهواز، ما فقط یک تیپ داشتیم. آن هم یک تیپی که استعدادش به قدر یک گردان هم نبود. عراقیها از ترس این تیپ جلو نمیآمدند، عراقیها تا بیست کیلومتری اهواز تقریباً آمدند، چرا جلوتر نیامدند؟ از چی میترسیدند؟ از یک تیپی که آن جا توی زمین فرو رفته بود و سنگر کنده بود و مستقر شده بود...
دختری 19 ساله هستم. از 12 سالگی تک رقصنده مراسم های جشن و عروسی بودم. جلوی مردان و زنان می رقصیدم. مادرم همش اعتراض می کرد، گاهی هم گریه میفتاد، التماس می کرد که لااقل جلوی مردها نرقصم. می گفت: «منو جلو بی بی فاطمه زهرا (سلام الله علیها) شرمسارم نکن»، اما من گوشم بدهکار نبود....
همرزم شهید حسن افشانمهر در خصوص روحیات شهید قبل از شهادت این چنین می گوید: هر کسی که افشانمهر را می شناخت، از خصوصیات اخلاقی و رفتاری او اطلاع داشت. شخصیتی ساده و بی آلایش بود که تنها وقتی سخنی خلاف شرع و عقل می شنید، با آن برخورد می کرد...
خاطرات دفاع مقدس
نیروهای عراقی موقع عقب نشینی در همه جای شهر و اطراف آن پراکنده شدند. به هر جا سرک می کشیدیم با نیروهای عراقی مواجه میشدیم. دو نفر از افراد ما با اصابت ترکش خمپاره مجروح شدند. جراحت آنها سطحی نبود اما آن قدر هم عمیق نبود که خطر جانی داشته باشد...
چه مدتی است که مسلمان شدهای؟
حدود بیست سال میشود.
پس خیلی وقت است. چطور شد مسلمان شدی؟
مسلمان شدن من یک فرآیند چند ساله بود. من در یک خانواده مذهبی مسیحی به دنیا آمدم. به صورت مرتب هفتهای دوبار به صورت خانوادگی به کلیسا میرفتیم. علاوه بر این، در خانه هم جلسات خانوادگی مطالعهی کتاب مقدس را داشتیم. لذا قبل از اسلام آوردن هم مذهبی بودم و به ارتباط با خدا علاقه داشتم. در دوران دبیرستان با اسلام از طریق دوستان مسلمان کلاس آشنا شدم. بعضی از آنها من را به مسجد دعوت کردند و کم کم با اسلام بیشتر آشنا شدم. در اثر آشنایی با اسلام و دید اسلام به توحید، کم کم در بعضی از باورهای مسیحی خودم مثل تثلیث دچار تردید شدم. نتیجهاش این شد که در کلیسا دیگر آن احساس آرامش گذشته را نداشتم و از تردیدهایم دچار حس گناه بودم. وقتی دبیرستان تمام شد، بعد از مدتی به این نتیجه رسیدم که باید این تردیدها را حل کنم. شروع به مطالعه کردم و با گذر زمان، الحمدالله مسلمان شدم.