شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

سردار جنگهای نامنظم شهید علیرضا ماهینی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

۲۵ مطلب با موضوع «خاطرات همرزمان شهدا» ثبت شده است

۱۷
شهریور


شهید ناصر میرسنجری


آخرین عملیاتی که ناصر درآن شرکت داشت، عملیات «‏طریق القدس» بود. در جبهه «فرضیه» همین طور که ناصر با یکی از بچه ها جلو می رفتند از پشت سر متوجه صدایی می شوند. به سمت صدا بر می گردند تا بینند چه کسی است، دو عراقی را می بینند که در حال بیسیم زدن بوده اند.

‏ناصر بلافاصله با اسلحه اش که 16 ‏تیر هم بیشتر نداشته، به سمت آن دو نفر شلیک و هر دو عراقی را دستگیر می کند. آن دو نفر حتی جرات نکرده بودند شلیک کنند.

بعد از تکی که بچه ها در جاده تدارکاتی خرمشهر زدند و چند اسیر گرفتند دشمن علیه آنها آرایش نظامی گرفت و به آنها حمله کرد. در این حمله متاسفانه نیروهای ما چهار شهید دادند از جمله مختار بدیعی.

ناصر تعریف می کرد: «در این حمله قرار بود ارتش به ما کمک کند و مهمات به ما برساند زیرا مسافت طولانی بود و ما نمی توانستیم در مسیری که پیاده طی می کردیم مهمات ببریم. به همین خاطر هم به موقع مهمات به ما نرسید و دچار مشکل شدیم».

راوی: «همرزم شهید ناصر میرسنجری»

 

برای مطالعه «خاطرات همرزمان شهدا» لطفاً اینجا را کلیک کنید.



  • آزاده بوشهری
۱۶
شهریور


شهید ناصر میرسنجری


در یکی از عملیاتها که نیروها می خواستند سدی را بشکنند، ناصر نیز جزء آنها بود و با آن گروه رفت. این گروه ده نفره، شب قبل از حمله  جلو رفته بود و همه مینها را خنثی نموده و موانع را بر طرف کرده بودند. ‏

ناصر تعریف می کرد: «در پشت سد، سه ساعت اسلحه هامون در آب بود. آنجا نگهبان عراقی به ما هشدار می داد و تهدید می کرد. به زبان عربی با او حرف زدم و سرش را گرم کردم. آن قدر او را به خود مشغول کردم تا بالاخره فرصتی پیش آمد و او را از بین بردم. در همین لحظه گشت عراقیها آمد. فوری اسلحه را از آب برداشتم تا متوجه من نشود. بسم الله گفتم و هدف گرفتم و با تعجب فراوان دیدم که با اینکه اسلحه ام در آب بود، شلیک کرد و یکی از گشتی ها کشته و دیگری زخمی شد و فرار کرد».

راوی: «همرزم شهید ناصر میرسنجری»

 

برای مطالعه «خاطرات همرزمان شهدا» لطفاً اینجا را کلیک کنید.



  • آزاده بوشهری
۱۵
شهریور


شهید ناصر میرسنجری


یادم می آید که در خرداد ماه سال 1360 تیری به دست راستش اصابت کرد و دستش شکست و حدود 3 ماه تحت مداوا بود. پس از طی شدن این دوران درمان، دوباره سریع به جبهه برگشت و دو ماه در منطقه عملیاتی بود که به فیض شهادت نائل شد.

ناصر در این مدت در جبهه های دشت آزادگان و اهواز و مناطق عملیاتی حضور داشت. د‏ر جاده تدارکاتی خرمشهر، ناصر و همرزمانش مأموریت داشتند که در حمله به تپه های الله اکبر، تکی به جبهه فرضیه بزنند.

ناصر دیده بان گروه ‏بود ‏و د‏ر جلو بقیه قرار داشت. فرمان پیشروی یا عقب نشینی نیز با خود او بود. با توجه به شایستگی های فراوانی که در وجود ‏او بود، شهید علیرضا ماهینی اختیار تام را در آن گروه به ناصر داده بود. ایشان با توجه به شجاعت و دلاوری که داشت، همراه با نیروهایش تا نزدیکی های دشمن پیش رفته بود. ‏

راوی: «همرزم شهید ناصر میرسنجری»

 

برای مطالعه «خاطرات همرزمان شهدا» لطفاً اینجا را کلیک کنید.



  • آزاده بوشهری
۱۴
شهریور


شهید ناصر میرسنجری


تنها آرزوی او شهادت بود و همیشه تکیه کلامش این بود که روزی به شهادت خواهد رسید. ‏روزی با هم نشسته بودیم، گفت: «ای خدا، تمام دوستان و رفیقانم که از ابتدا با هم راهی جبهه شده ایم، بعضی ها به شهادت رسیده اند، ولی من از قافله شهدا بازمانده ام. مگر من مرتکب چه گناهی شده ام که به آرزویم نمی رسم»...

  • آزاده بوشهری
۱۳
شهریور


شهید ناصر میرسنجری


آشنایی ما از زمانی شروع شد که نیروهای انقلابی، بر علیه رژیم تظاهرات می کردند و لاستیکها را در خیابانها آتش می زدند....

  • آزاده بوشهری
۱۲
شهریور


شهید عبدالعلی میرسنجری


در شب حمله، در مورد تبحر شهید عبدالعلی و شهید نوذری با سرپرست ‏بیسیم صحبت کردیم. شهید عبدالعلی را سرپرست بیسیم ما در شب حمله قرار دادند....

  • آزاده بوشهری
۱۱
شهریور


شهید عبدالعلی میرسنجری


خاطره ای از شهید عبدالعلی میرسنجری

چند شبی با همدیگر برای آموزش بیسیم به کلاس ‏آموزشی رفتیم. یک ‏شب او مرکز شد و ما هر فرکانسی می گرفتیم، چون دشمن در نزدیکی ما قرار داشت، روی فرکانس آنها می افتاد. عبدالعلی با استفاده از کد دستور داد که به سنگرها بر گردید...

  • آزاده بوشهری
۱۰
شهریور


شهید عبدالعلی میرسنجری


خاطره ای از شهید عبدالعلی میرسنجری

ما را از شوش به اردوگاهی که حدود ده دقیقه با خط مقدم فاصله داشت، آوردند. صبح روز اول عبدالعلی و یکی از بچه ها بدون اطلاع به خط رفتند. وقتی برگشتند، گفتم: «چرا بدون خبر رفتید؟». عبدالعلی گفت: «چند روزی بود که بچه ها را ندیده بودم، دلم شور آنها را می زد».

  • آزاده بوشهری
۰۹
شهریور

شهید عبدالعلی میرسنجری


خاطره ای از شهید عبدالعلی میرسنجری

من دفترچه خاطراتی داشتم و همه ماجراهای روز را در آن می نوشتم. به من گفت: «چرا این کار را می کنی؟». گفتم: «فردا ممکن است عملیات شود. چه معلوم که ما سالم بمانیم یا شهید شویم. اگر شهید شدیم که چه بهتر و اگر زنده ماندیم، بعدها با مرور این خاطرات، جنگ و حوادث آن برایمان زنده می شود».

  • آزاده بوشهری
۰۸
شهریور


شهید عبدالعلی میرسنجری


خاطره ای از شهید عبدالعلی میرسنجری

بعد از پیروزی انقلاب عضو فدائیان اسلام شد. وی عـلاوه بر کار و تلاش روزانه، در فدائیان اسلام نیز حضور مفید و مستمری داشت. در اوقات فراغت به ورزش کشتی می پرداخت و با تمام این گرفتاریها و مشغولیات که داشت به مسائل مذهبی و دینی نیز بسیار مقید بود و آن را دنبال می کرد.

  • آزاده بوشهری