ســـلام مــن بــه مـحـرم، مـحـرم گــــل
زهــرا
بـه لطـمه هـای ملائـک، بـه مــاتـم گــل
زهـرا
سـلام مـن بـه مـحـرم، بـه تشنـگی عـجـیـبـش
بـه بـوی سیـب زمـینِ غـم و حـسین غریـبش
سلام من بـه محـرم، بـه غصـه و غــم مـهـدی
به چشم کاسه ی خون و به شال ماتم مـهـدی
سـلام من بــه مـحـرم، بـه کـربـلا و جـلالــش
به لحظه های پـر از حزن غرق درد و ملامش
سـلام مـن بـه مـحـرم، بـه حـال خستـه زیـنـب
بـه بــی نـهــایــت داغ دل شـکــستــه زیـنـب
سلام من به محرم، به دست و مشک ابوالفضل
بـه نـا امیـدی سقـا، بـه سـوز اشـک ابوالفضل
سـلام مـن بـه مـحـرم، بـه قــد و قـامـت
اکـبـر
بـه کـام خـشک اذان گـوی زیـر نـیزه و خنجر
سلام من به محرم، به دسـت و بـا زوی قـاسم
به شوق شهد شهادت، حنـای گـیـسـوی قـاسم
سـلام مـن بـه مـحـرم، بـه گـاهـواره ی
اصـغـر
به اشک خجلت شاه و گـلـوی پـاره ی اصـغـر
سـلام مـن بـه مـحـرم، به اضـطـراب سـکـیـنـه
بـه آن مـلـیـکـه کـه رویش ندیده چشم مدینه
سـلام مـن بـه مـحـرم، بـه عـاشـقـی زهـیـرش
بـه بـاز گـشـتـن حُر و عروج خـتـم به خیرش
سلام من بـه محرم، بـه مسـلـم و به حـبـیـبش
به رو سپیدی جوُن و به بوی عطر عجیـبـش
سلام من بـه محرم، بـه زنگ مـحـمـل زیـنـب
بــه پـاره، پـاره تــن بــی سـر مـقـابـل
زیـنـب
سلام من به محـرم، به شـور و حـال عیـانـش
سلام من به حسـیـن و به اشک سینه زنـانش
«شاعر ناشناس»