شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

Memories of Bushir Martyrs

شهدای بوشهر

سردار جنگهای نامنظم شهید علیرضا ماهینی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

۱۴۵ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

۲۶
مهر

شهید گمنام

 

تا کی دل من چشم به در داشته باشد

ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد

آن باد که آغشته به بوی نفس توست

از کوچه ما کاش گذر داشته باشد

هر هفته سر خاک تو می آیم ، اما

این خاک اگر قرص قمر داشته باشد

این کیست که خوابیده به جای تو در این خاک

از تو خبری چند، مگر داشته باشد

«شاعر ناشناس»

 

برای مطالعه «اشعار شهادت» لطفاً اینجا را کلیک کنید.

  • آزاده بوشهری
۲۶
مهر

حجاب

 

دختری بی حجاب بودم. کلاً اعتقادی به حجاب نداشتم، به محرم و نامحرم، به حجاب، برام بی اهمیت بود. سفت و سختم پای خواستم بودم. اصلاً علاقه ای به چادر نداشتم. حس می کردم بی کلاس و بی پرستیژ میشم.

  • آزاده بوشهری
۲۵
مهر

شهید هدایت احمدنیا


برای مطالعه «وصیتنامه شهدا» لطفاً اینجا را کلیک کنید.



  • آزاده بوشهری
۲۵
مهر

شهید علیرضا ماهینیخاطرات سردار شهید علیرضا ماهینی (قسمت بیست و نهم)

وقتی به خط چزابه «تبه نبعه» رسیدیم تعداد زیادی شهید روی زمین افتاده بودند. خدا می داند با دیدن این صحنه ها حالمان دگرگون شد. علیرضا به عنوان فرمانده، خط مقدم را کنترل می کرد. علیرضا و برادر دیگری پشت ماشین سوخته عراقی ها در سر کانال کمین می کردند، به عنوان شکارچی منتظر می ماندند، به محض پیدا شدن نفری از دشمن آن را هدف قرار می دادند...

یک روز ساعت 11/5 ظهر از سنگر بیرون آمدم. سنگر من بالای سنگر تدارکارت قرار داشت. علیرضا را بیشتر طرف سنگر تدارکات می دیدیم، چون آنجا تجمع می کردند و پزشکی برای مداوای مجروحین می آمد و آنها را به عقب انتقال می دادند. از سنگر پایین آمدم، آتش دشمن مثل بارون می آمد.

در همین حین ماشین لانکروز نهار بچه ها را آورده بود. بچه ها سریع آمدند و غذاها را پایین آوردند. ناگهان خمپاره 60 آمد و ۸ تا از بچه ها مجروح شدند و تنها بنده از میان آنها سالم ماندم. با کمک علیرضا و سایرین، مجروحین را با لانکروز به عقب فرستادیم.

با این اتفاق، علیرضا با صدای بلند خطاب به نیروها گفت: «همگی به سنگرهایتان بروید و بجز سنگر در جای دیگری نباشید، دشمن با تسلطی که دارد یکی یکی ما را می زند». نهار پر از تیر و ترکش را آوردند، همگی به سنگرها رفتیم. علیرضا خودش نهار را از سنگر ما شروع کرد به تقسیم کردن.

نهارمان را داخل نصف نانی ریخته بودند و مثل ساندویج پیچیده و به دست ما داد و گفت: «مراقب باشید و از سنگر بیرون نیایید». شاید حدود یک متر تا یک متر و نیم که از سنگر ما جدا شد، خمپاره ۱۲۰ فرود آمد و علیرضا به شهادت رسید. موج انفجار حاصل از آن خمپاره، گونیهای سنگرمان را پایین ریخت. از شدت موج گرفتگی حالی به من دست داد که تا وقتی علیرضا را پایین و داخل سنگر اجتماعی بردند، نتوانستم تکان بخورم.

«یکی از همرزمان سردار شهید علیرضا ماهینی»

 

برای مطالعه «خاطرات شهید ماهینی» لطفاً اینجا را کلیک کنید.

 

  • آزاده بوشهری
۲۵
مهر

جانبازان جنگ تحمیلی

 

خاطرات پزشکان دوران دفاع مقدس

در اورژانس جوانی را آورده بودند که گلویش مجروح شده بود. این زخم، زخم چاقو یا سرنیزه بود، وقتی از خط مقدم او را آوردند لوله ای در نایش تعبیه کرده بودند تا بتواند نفس بکشد...

  • آزاده بوشهری
۲۵
مهر

حجاب

 

نوشته شده توسط فاطیما از پاناما

من در خانواده ایی به دنیا آمدم که مخلوطی از دین ها بود (پدرم یهودی و مادرم مسیحی بودند). از دید یهودیها من مسیحی و از دید مسیحی ها یهودی بودم. پس تصمیم گرفتم به خودم برچسب نزنم و تنها می گفتم که من خدا را باور دارم و نیاز به دینی ندارم که این را ثابت کند...

  • آزاده بوشهری
۲۴
مهر

امام سجاد (علیه السلام)

  • آزاده بوشهری
۲۴
مهر

شهید فرشاد احمدی


برای مطالعه «وصیتنامه شهدا» لطفاً اینجا را کلیک کنید.



  • آزاده بوشهری
۲۴
مهر

شهید علیرضا ماهینی

خاطرات سردار شهید علیرضا ماهینی (قسمت بیست و هشتم)

شب ۲۲ بهمن سال 1360 ساعت حدوداً ۱۲ شب بود که صدای هلهله عراقیها بلند شد. این هلهله ها برای ترساندن نیروهای ما بود، ولی از آنجایی که بچه ها توکلشان به خدا بود، عوض این که بترسند، هوشیار می شدند و برای درگیری با دشمن در سنگر آماده نشسته و منتظر فرمان فرماندهی خود بودند...

  • آزاده بوشهری
۲۴
مهر

حرم امام حسین (علیه السلام)

 

خاطرات دفاع مقدس

در لحظات اولیه مرحله سوم عملیات بیت المقدس یکی از بچه های گردان مجروح شد. در تاریکی شب فریاد زد: «شما را به خدا مرا رو به قبله خاک کنید تا دم آخر سلامی و نمازی داشته باشم»...

  • آزاده بوشهری